طه

طه

همانا آنانکه به خدا ایمان آورند ونیکوکار شوند خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند.
طه

طه

همانا آنانکه به خدا ایمان آورند ونیکوکار شوند خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند.

صبح بخیر

چه عجب خانم اول صبح بیدار شد!

دیشب تا دیر وقت بیدار بودم

با این حال صبح خوابم نمی یومد 

می گم این بازیگرها هم خوب الکی خوشن هر روز با یه تیپ و مدل

دیشب کلی عکساشون رو نگاه کردم ( واقعا بعضی هاشون زیبا هستن) یعنی هدف خدا از خلقتشون این بوده که فقط طنازی کنن!

چقدر خوبه بفهمیم هدف خدا از خلقت ما چی بوده از ما چی می خواسته ( درست فکر کردن خیلی سخته )

الان دلم می خواد برم پارک پیاده روی( حیف که الان اراده اش رو ندارم)

همه سختشونه از خونه بزنن بیرون یا من فقط اینجوریم!

بچه مدرسه ای داشتن خیلی سخته (باید اعصاب فولادین داشت)

قبلنا دیر عصبانی می شدم اما الان فاطمه زهرا هر دم به دقیقه دکمه آژیرم رو فشار  می ده

تمام هم بازی هاش پسرن (اونم از نوع وحشتناکش)



سلام

امروز یه خانمی رو دیدم که از هر انگشتش یه هنر می بارید

چقدر هنرمند بودن خوبه

 به نظرم کلاس های آموزشی مجازی  خیلی بهترن از کلاس های حظوری به دلایل زیاد که حوصله ندارم بنویسمشون

فردا برا ناهار می خوایم بریم بیرون

البته اگه دوستان همسر نقشه جدیدی نکشیده باشن

بیشتر زوج های دوروبرم از اینکه ازدواج کردن پشیمونن

حتی احساس می کنم با توجه به حرف هایی که می زنند دوست دارند منم از زندگیم بنالم

به خاطر همین کمتر با همچین آدمایی رفت و آمد می کنم چون همه اش انرژی منفی می دن

الان دلم یه چیپس با ماست موسیر می خواد

اضافه وزن دارم باید کم کنم

متاسفانه هر چی رژیم می گیرم تا پام به خونه مامانم اینا باز می شه همه چیز رو فراموش می کنم

همه اش تقصیر روحانیه


یلدا مبارک

وای که چقدر خوراکی خوردیم

من  یلدا رو فقط به خاطر خوراکی هاش دوست دارم

شوهر خواهرم می گه خواب دیدم یه نی نی دیگه هم خدا بهت داده

فکر کنم  اگه سومی هم بدنیا بیاد دیگه یه راست برم تیمارستان

می خوام برای آش نذریم که سال دیگه ست یه قابلمه ی بزرگ بخرم

ببینم می تونم درست کنم

همه خوابیدن باز من بیدارم

از فردا قراره برم پیاده روی خیلی تنبل شدم

کلاس مجازی خیاطی لباس کودک شرکت کردم از فردا شروع می شه انشاالله یاد گرفتم هر چی دوختم عکسش رو لود می کنم اینجا


سفر

الحمدلله همسر و کوچولوها از ماهشر برگشتن

دلم خیلی براشون تنگ شده بود

این دو روز که اینجا نبودن مامان اومده بود پیشم

احساس می کنم داره پیر می شه

ظرف های روز قبل رو نشسته بودم

کلی عصبانی شد و تمام نصیحت هاش رو با اخم گفت

خیلی براش ناراحتم خیلی خودش رو اذیت می کنه

البته بقیه به من می گن خیلی فس فس می کنم و خیلی خون سردم

من که نمی تونم طبعم رو عوض کنم!

من و آجیم که ماهشهر زندگی می کنه جاری هستیم و همسرامون هم دو قلو هستن و هر دو هم مهندس برق هستن

جالبه! نه

فردا شب یلدا ست می خوام امسال برم خونه ی آقا جونم

درسته که فوت کرده ولی برای من هیچی عوض نشده




بیمارستان

صبح بیمارستان بودم 

سرگیجه و افت فشار داشتم

به همسر گفتم من از آمپول و سرم می ترسم

ولی آخرش دکتر برام نوشت

چقدر ترسناکه

اومدیم خونه همسر رفتش سرکار

منم گرفتم خوابیدم تا ساعت۲!

وقتی بچه ها شب اذیتم می کنن تا خوابشون ببره فرداش از ۱۲ کمتر نمی خوابم

مامانم امشب می خواست بیاد پیشمون بهش گفتم امشب نیا دوستان همسر می خوان بیان

حالا ناراحتم می گم نکنه ناراحت شده باشه




درس ز

فاطمه زهرا فردا می خواد درس ز رو بگیره

خواهرزاده ام یه زنبور با نمد براش درست کرده

الان عکسش رو می زارم شاید به عنوان یه ایده برای کلاس اولی ها خوب باشه