بسم الله الرحمن الرحیم
در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شبو روز، و کشتیهایى که در دریا به سود مردم در حرکتند، و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده، و با آن، زمین را پس از مرگ، زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، و (همچنین) در تغییر مسیر بادها و ابرهایى که میان زمین و آسمان مسخرند، نشانههایى است (از ذات پاک خدا و یگانگى او) براى مردمى که عقل دارند و مىاندیشند! (164)
پروردگارا به حق خودت به ما دلی عنایت فرمایید که نور کلامت را فهم کنیم(الهی آمین)
پروردگارا ما را از راستان درگاهت قرار ده (الهی آمین)
به نام خداوند بخشنده ومهربان
ولیدبن عبدالملک مروان بصالح بن عبدالله المری که از طرف ولید حاکم مدینه بود
نوشت که: باید حسن فرزند حضرت مجتبی علیه السلام را که در زندان آن ملعون بود
بیرون آوری و در مسجد رسول خدا (ص) پانصد تازیانه بزنی.
صالح آن بزرگوار را از زندان به مسجد آورد و مردم جمع شدند آنگاه بر منبر رفت
تا نامه ی ولید را بخواند و سپس حکم را اجرا کند.
در اینحال حضرت علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام وارد مسجد شدند
و مردم برایشان راه دادند تا خود را بجانب حسن مثنی رسانید
و فرمود: ای پسر عم - خدای را به دعاء الکرب(لا اله الا الله الحلیم الکریم-
لا اله الا الله العلی العظیم سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضین
السبع و رب العرش العظیم و الحمد لله رب العالمین)
بخوان! گفت آن دعا کدامست؟ حضرت تعلیمش فرمود و برگشت و حسن این دعا را مکرر
می خواند تا صالح از خواندن نامه فارغ شد و از منبر به زیر آمد تا آن حکم
را اجراء کند - ناگاه گفت بنظرم حسن مظلوم باشد فعلا در اجراء حکم ولید
باید صبر کرد تا ثانیا به خلیفه مراجعه کنم چون با خلیفه مکاتبه کرد
در پاسخش نوشت او را از زندان آزاد کن و صالح حسن را آزاد کرد.
آیا هر مسلمانى، مؤمن است یا آنکه میان اسلام و ایمان تفاوت است؟
در قرآن، یکجا مىخوانیم که مردم وارد دین مىشوند: «یدخلون فى دین اللّه افواجا» (7) و در جاى دیگر به کسانى که شعار دیندارى مىدادند گفته مىشود: هنوز ایمان وارد دلهاى شما نشده است: «ولمّا یدخل الایمان فى قلوبکم» (8) یعنى دین باید وارد مردم شود.
آرى، دیندارى مراحلى دارد: مرحله گرم شدن، مرحله داغ شدن و مرحله پخته شدن. هر گرم و داغى، سرد مىشود ولى هیچ پختهاى خام نمىشود.
ورود مردم در دین آسان است؛ هرکس بگوید: «أشهد ان لا اله الاّ اللّه و أشهد انّ محمّداً رسول اللّه»، مسلمان است. این مرحله گرم شدن است. امّا بالاتر از گرم شدن، داغ شدن است. اصحاب پیامبر با احساس و هیجان داغى به جبههها مىرفتند و حاضر بودند در کنار پیامبر جان فشانى کنند. ولى قرآن به آنها مىگوید اگر دین دارید، خمس غنائم جنگى را بدهید: «واعلموا انّما غَنمتُم من شىءٍ فانّ لِلّه خُمُسَه و للرّسول... انْ کنتم آمنتم باللّه» (9)
آرى، کسانى که شهادتین مىگویند و حتى در جبههها کنار پیامبر مىجنگند، ممکن است در مسایل مالى آسیبپذیر باشند که قرآن مىفرماید: در کنار شهادتین و جبهه و نماز، حق خدا و رسول و فقرا را نیز بپردازید. در این مرحله است که ایمان وارد قلب مىشود. قرآن فقط به گروه خاصّى مىفرماید: «اولئک هُم المؤمنونَ حقّاً» (10) مؤمنون واقعى گروه خاصّى هستند، ولى نسبت به گروهى که منافقانه اظهار ایمان دارند، مىفرماید: اینها مؤمن واقعى نیستند: «و مِن النّاس مَن یقول آمنّا بِاللّه و بالیوم الآخر و هم بمؤمنین» (11)
منبع:qaraati.net
چگونه مىتوانیم حقایق را آن گونه که هست، ببینیم؟
قرآن مىفرماید: «اتّقوا اللّه و یعلّمکم اللّه» (6) از خداوند پروا کنید تا خداوند، حقیقت را به شما بیاموزد.
تقوى به معناى دورى از انواع بدىها و زشتىهاست. آرى، افراد آلوده از درک بسیارى حقایق محرومند.
کسى که تعصّب قومى، حزبى، نژادى و... دارد، حق را آنگونه که هست نمىفهمد، مثل کسیکه عینک سرخ گذاشته و همه چیز را سرخ مىبیند و شلغم را لبو مىپندارد و اگر عینک سبز بگذارد، کاه را علف مىبیند.
اگر آیینه را صیقل دهیم، عکس را درست نشان مىدهد. آئینه دل نیز باید صیقلى باشد تا معارف را درک کند. دلهاى کینه دار مثل ظرفهاى آلوده است که اگر آب تمیز هم در آن ریخته شود، آلوده مىشود.
گناه غبارى است که نمىگذارد انسان واقع بین باشد.
منبع: qaraati.net
به نام خداوند بخشنده و مهربان
از بهشت که بیرون آمد، داراییاش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود.و مکافات این وسوسه هبوط بود.فرشتهها گفتند: تو بی بهشت میمیری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم کردهام...
زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین میخواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.خدا گفت: برو و بدان جادهای که تو را دوباره به بهشت میرساند، از زمین میگذرد، از زمینی آکنده از شر و خیر، از حق و از باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد، تو بازخواهی گشت......... وگرنه..........!!!
و فرشتهها هم گریستند.اما انسان نرفت. انسان نمیتوانست برود……انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. میترسید و مردد بود. و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.انسان دستهایش را گشود و خدا به او «اختیار» داد.خدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت پاداش به گزیدن توست.عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهد آمد تا تو بهترین را برگزینی.و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را.و این آغاز انسان بود.