طه

طه

همانا آنانکه به خدا ایمان آورند ونیکوکار شوند خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند.
طه

طه

همانا آنانکه به خدا ایمان آورند ونیکوکار شوند خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند.

کلاس اول

یادم می یاد کلاس اول که بودم اول صبح املا ازمون می گرفتن

یه بارش رو یادمه حسابی قاطی کرده بودم

از سمت چپ شروع کردم به نوشتن

نوشتن توهمات ذهنم  بهم آرامش می ده

افت فشارام دردسریه

امروز این حدیث رو از پیامبر ص خوندم

هرکس پای مادرش رو ببوسه مثل اینه که آستان کعبه رو بوسیده

البته  سندش کتاب گنجینه جواهر هستش

نمی دونم چقدر کتاب معتبریه

حسین امروز با کفگیر و ملاقه حسابی از خجالتم دراومد

تا حالا شده  برای شخصی هدیه بگیرین پسش بده بهتون

من که خیلی ناراحت شدم  

به یه خانمی هدیه دادم پسش داد از اون روز دیگه تصمیم گرفتم  دیگه خونشون نرم تا به بدی رفتارش پی ببره

شایدم عکس العمل بهتری هم وجود داشته باشه


خرید

بعد از یک هفته از خونه زدم بیرون

رفتم مغازه آجی کوچیکه

بشقاب و دیس خریدم کاملا ساده

قبلنا زیاد به خرید کردن علاقه نداشتم

اما الان شارژ می شم

شب خوبی بود 

بعضی اوقات برای نگه داشتن یه رابطه باید کوتاه اومد 

اینکارو خوب بلدم

نمی دونم شایدم ترسو ام

بعضی اوقات که دوباره حالم بد می شه آرزوی مرگ می کنم

خوب که می شم یادم می ره

افسردگی واقعا بیماری سختیه

دکتر که می گفت به دلیل تغییرات هرمونی ناشی از بارداریه

هرچی که هست بعضی اوقات واقعا ناتوانم می کنه

نمی دونم چرا باز سر از اینجا درآوردم

می خواستم دو تا ماگ برا خودم و همسر بگیرم که یه لنگش پیدا نشد

شب بخیر

زندونی

قبلنا خیلی بیرون فعالیت داشتم

نمی دونم حالا چرا بیرون رفتن اینقدر برام سخت شده

دلم می خواد برم پیاده روی اما حوصله ندارم

چه هوایی شده 

یه موش رفته زیر کابینتا صداش می یاد

هر چی می خوام گیرش بندازم نمی شه

عجب مارمولکیه!

چسب موش فردا بگیرم گیرش بندازم

البته دلم براش می سوزه

چقدر دلم می خواد الان برم نساجی بروجرد پارچه بخرم

واقعا بی انصافا خیلی قیمت ها رو بردن بالا

خیلی ولخرج شدم 

دیگه باید یه آدم مقتصد بشم



مدرسه

امروز واقعا سخت گذشت

لوله ی ظرف شویی خراب شده بود

تمام ظرف ها نشسته

روغن تمام شده بود نتونستم شام درست کنم

تکالیف فاطمه زهرا از طرف دیگه

غذای حسین هم بماند(آبی بده ،اذا بده)

اصلا وقتی برای مطالعه ندارم

چقدر دلم می خواد کتاب بخونم

کمرم درد می کنه از بس امروز سر پا بودم

خیلی غر غرو شدم

منو فاطمه زهرا رفتیم تو خیابون برای درس علومش خاک بیاریم هیچکی تو خیابون نبود چقدر ترسناکه انگار خونه دور شده بود

وای

خونه داری هم سخته همه اش باید یه لنگه پا باشی



مزار

این بیت شعر رو خیلی دوست دارم

هرچه دلم خواست نه آن می شود

هرچه خدا خواست همان می شود

واقعا واقعیت داره

امروز باید می رفتم سر مزار بابام و داداشم

اما تا الان که نشده

قبرستون  هم جای خوبیه !

چه سکوتی داره


خاطرات

نمی دونم چرا بعضی خاطرات از ذهن آدم پاک نمی شه

همه خوابن اما من خوابم نمی بره

تا به کل دنیا فکر نکنم  راحت نمی شم

خیلی دلم واسه بابام تنگ شده 

سرطان واقعا بیماریه سختیه

اسمش که واقعا ترسناکه

یه غمی توی دلمه نمی دونم چرا تموم نمی شه

الان تقریبا ۹ ماه که از کارم استعفا دادم

راحت شدم

از صبح تا عصر باید می موندم تو اداره

انگار تو زندون بودم

سرم چقدر درد می کنه!

دلم می خواد دوباره برم کلاس خیاطی چقدر لذت بخشه

دنیای ما زن ها واقعا ترسناکه

 هر چی بیشتر از حرف های نامربوط دوری می کنی بیشتر یقه ات گیره

وای که چقدر خسته می شم

احساس می کنم یه خورده سبک شدم