الحمدلله همسر و کوچولوها از ماهشر برگشتن
دلم خیلی براشون تنگ شده بود
این دو روز که اینجا نبودن مامان اومده بود پیشم
احساس می کنم داره پیر می شه
ظرف های روز قبل رو نشسته بودم
کلی عصبانی شد و تمام نصیحت هاش رو با اخم گفت
خیلی براش ناراحتم خیلی خودش رو اذیت می کنه
البته بقیه به من می گن خیلی فس فس می کنم و خیلی خون سردم
من که نمی تونم طبعم رو عوض کنم!
من و آجیم که ماهشهر زندگی می کنه جاری هستیم و همسرامون هم دو قلو هستن و هر دو هم مهندس برق هستن
جالبه! نه
فردا شب یلدا ست می خوام امسال برم خونه ی آقا جونم
درسته که فوت کرده ولی برای من هیچی عوض نشده