-
صبح بخیر
یکشنبه 8 دیماه سال 1398 08:49
چه عجب خانم اول صبح بیدار شد!دیشب تا دیر وقت بیدار بودمبا این حال صبح خوابم نمی یومد می گم این بازیگرها هم خوب الکی خوشن هر روز با یه تیپ و مدلدیشب کلی عکساشون رو نگاه کردم ( واقعا بعضی هاشون زیبا هستن) یعنی هدف خدا از خلقتشون این بوده که فقط طنازی کنن!چقدر خوبه بفهمیم هدف خدا از خلقت ما چی بوده از ما چی می خواسته (...
-
سلام
جمعه 6 دیماه سال 1398 02:21
امروز یه خانمی رو دیدم که از هر انگشتش یه هنر می باریدچقدر هنرمند بودن خوبه به نظرم کلاس های آموزشی مجازی خیلی بهترن از کلاس های حظوری به دلایل زیاد که حوصله ندارم بنویسمشونفردا برا ناهار می خوایم بریم بیرونالبته اگه دوستان همسر نقشه جدیدی نکشیده باشنبیشتر زوج های دوروبرم از اینکه ازدواج کردن پشیموننحتی احساس می کنم...
-
یلدا مبارک
یکشنبه 1 دیماه سال 1398 02:14
وای که چقدر خوراکی خوردیممن یلدا رو فقط به خاطر خوراکی هاش دوست دارمشوهر خواهرم می گه خواب دیدم یه نی نی دیگه هم خدا بهت دادهفکر کنم اگه سومی هم بدنیا بیاد دیگه یه راست برم تیمارستانمی خوام برای آش نذریم که سال دیگه ست یه قابلمه ی بزرگ بخرمببینم می تونم درست کنمهمه خوابیدن باز من بیدارماز فردا قراره برم پیاده روی خیلی...
-
سفر
شنبه 30 آذرماه سال 1398 00:17
الحمدلله همسر و کوچولوها از ماهشر برگشتندلم خیلی براشون تنگ شده بوداین دو روز که اینجا نبودن مامان اومده بود پیشماحساس می کنم داره پیر می شهظرف های روز قبل رو نشسته بودمکلی عصبانی شد و تمام نصیحت هاش رو با اخم گفتخیلی براش ناراحتم خیلی خودش رو اذیت می کنهالبته بقیه به من می گن خیلی فس فس می کنم و خیلی خون سردممن که...
-
بیمارستان
سهشنبه 26 آذرماه سال 1398 00:54
صبح بیمارستان بودم سرگیجه و افت فشار داشتمبه همسر گفتم من از آمپول و سرم می ترسمولی آخرش دکتر برام نوشتچقدر ترسناکهاومدیم خونه همسر رفتش سرکارمنم گرفتم خوابیدم تا ساعت۲!وقتی بچه ها شب اذیتم می کنن تا خوابشون ببره فرداش از ۱۲ کمتر نمی خوابممامانم امشب می خواست بیاد پیشمون بهش گفتم امشب نیا دوستان همسر می خوان بیانحالا...
-
درس ز
سهشنبه 26 آذرماه سال 1398 00:44
فاطمه زهرا فردا می خواد درس ز رو بگیرهخواهرزاده ام یه زنبور با نمد براش درست کردهالان عکسش رو می زارم شاید به عنوان یه ایده برای کلاس اولی ها خوب باشه
-
کلاس اول
جمعه 22 آذرماه سال 1398 01:13
یادم می یاد کلاس اول که بودم اول صبح املا ازمون می گرفتنیه بارش رو یادمه حسابی قاطی کرده بودماز سمت چپ شروع کردم به نوشتننوشتن توهمات ذهنم بهم آرامش می دهافت فشارام دردسریهامروز این حدیث رو از پیامبر ص خوندمهرکس پای مادرش رو ببوسه مثل اینه که آستان کعبه رو بوسیدهالبته سندش کتاب گنجینه جواهر هستشنمی دونم چقدر کتاب...
-
خرید
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1398 01:13
بعد از یک هفته از خونه زدم بیرونرفتم مغازه آجی کوچیکهبشقاب و دیس خریدم کاملا سادهقبلنا زیاد به خرید کردن علاقه نداشتماما الان شارژ می شمشب خوبی بود بعضی اوقات برای نگه داشتن یه رابطه باید کوتاه اومد اینکارو خوب بلدمنمی دونم شایدم ترسو امبعضی اوقات که دوباره حالم بد می شه آرزوی مرگ می کنمخوب که می شم یادم می رهافسردگی...
-
زندونی
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1398 01:22
قبلنا خیلی بیرون فعالیت داشتمنمی دونم حالا چرا بیرون رفتن اینقدر برام سخت شدهدلم می خواد برم پیاده روی اما حوصله ندارمچه هوایی شده یه موش رفته زیر کابینتا صداش می یادهر چی می خوام گیرش بندازم نمی شهعجب مارمولکیه!چسب موش فردا بگیرم گیرش بندازمالبته دلم براش می سوزهچقدر دلم می خواد الان برم نساجی بروجرد پارچه بخرمواقعا...
-
مدرسه
یکشنبه 17 آذرماه سال 1398 01:38
امروز واقعا سخت گذشتلوله ی ظرف شویی خراب شده بودتمام ظرف ها نشستهروغن تمام شده بود نتونستم شام درست کنمتکالیف فاطمه زهرا از طرف دیگهغذای حسین هم بماند(آبی بده ،اذا بده)اصلا وقتی برای مطالعه ندارمچقدر دلم می خواد کتاب بخونمکمرم درد می کنه از بس امروز سر پا بودمخیلی غر غرو شدممنو فاطمه زهرا رفتیم تو خیابون برای درس...
-
مزار
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1398 15:06
این بیت شعر رو خیلی دوست دارمهرچه دلم خواست نه آن می شودهرچه خدا خواست همان می شودواقعا واقعیت دارهامروز باید می رفتم سر مزار بابام و داداشماما تا الان که نشدهقبرستون هم جای خوبیه !چه سکوتی داره
-
خاطرات
یکشنبه 10 آذرماه سال 1398 00:37
نمی دونم چرا بعضی خاطرات از ذهن آدم پاک نمی شه همه خوابن اما من خوابم نمی بره تا به کل دنیا فکر نکنم راحت نمی شم خیلی دلم واسه بابام تنگ شده سرطان واقعا بیماریه سختیه اسمش که واقعا ترسناکه یه غمی توی دلمه نمی دونم چرا تموم نمی شه الان تقریبا ۹ ماه که از کارم استعفا دادم راحت شدم از صبح تا عصر باید می موندم تو اداره...
-
نعمت سلامتی
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1398 19:30
یکی از چیزهایی که هیچوقت قدرش رو ندونستم سلامتی بود چقدر این سلامتی مهمه واقعا از دست دادن سلامتی آدم رو نابود می کنه دیگه نه از چیزی لذت می بری نه می تونی دیگران رو دوست داشته باشی نه می تونی وجه ی اجتماعیت رو حفظ کنی کلا آدم هیچ می شه چه فکر و خیالهای عجیب غریبی به سر آدم می زنه اون موقع ست که می گیم خدایا من نمی...
-
بیداری
یکشنبه 12 آبانماه سال 1398 02:36
امشب نمی دونم چرا تموم نمی شه هر چی تو یخچال بود رو همه اش رو خوردم خوابم نمی بره نتونستم برم مدرسه دخمل جان کسی نبود نی نی رو نگهداره خودمم همچین سرحال نبودم ناراحتم که نشد برم حسین کوچولو سرماخورده گناه داره گاهی اوقات فکر می کنم خوب ازشون مراقبت نمی کنم شایدم واقعا اینطور باشه صبحی لباس همسر رو با اتو سوزوندم گفتم...
-
فاطمه زهرا
یکشنبه 28 مهرماه سال 1398 00:33
چقدر دوستش دارم تا زمانیکه خوابش ببره سوال می پرسه دخترا واقعا نازن امشب کلی مهمون داشتم مادر شوهر هم اومده بودن همسر خیلی مامانش رو دوست دارند منم به این دوست داشتنش کمک می کنم نمی دونم چرا چند وقته خیلی سرخوشم دوست دارم یه سفر مجردی برم زیارت کربلا یعنی انشاالله می شه...
-
اربعین
شنبه 27 مهرماه سال 1398 00:56
نمی دونم چی بنویسم امروز حالم خیلی خوبه فکر کنم به خاطر کتاب هایی بود که خوندم همسر رفته کربلا با دوستانش خیلی خوشحال بود امروز یه شعری خوندم خیلی قشنگ بود اگه یادم باشه گرگ اجل یکایک از این گله می برد این گله را ببین که چه آسوده می چرد چقدر زمان زود می گذره هنوز شروع نکردیم تموم می شه
-
کوهنورد
پنجشنبه 30 فروردینماه سال 1397 00:32
کوهنوردی که خیلی به خود ایمان داشت، قصد بالا رفتن از کوهی را کرد. تقریباً نزدیک قله کوه بود که مه غلیظی سراسر کوه را گرفت. در این هنگام از روی سنگی لغزید و به پایین سقوط کرد. کوهنورد مرگ را جلوی چشمانش دید و در حال سقوط از صمیم قلب فریاد زد: «خدایا کجایی!» ناگهان طناب ایمنی که او را نگه میداشت، دور کمرش پیچید و او را...
-
جوان
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1397 16:33
روزی واعظی به مردمش می گفت: ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود. جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب...
-
مالک
سهشنبه 28 فروردینماه سال 1397 19:40
کلامی زیبا از امام علی (ع) : ای مالک ! بدان اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند ولی مهربان باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت میدهند ولی شریف و درستکار باش. نیکی های امروز تو را فراموش میکنند ولی نیکو کار باش. بهترینهای خودت را به دیگران ببخش حتی اگر اندک باشد. درانتها خواهی دید آنچه می ماند...
-
یوسف
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1397 08:46
خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد... خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت... خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد... خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد... از نقشه های بشر نباید دلهره داشت... چرا که اراده ی خداوند بالاتراز هر اراده ای است... یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر...
-
چوپان
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1397 08:34
ﺑﺨﻮﻧﯿﺪ ﻗﺸﻨﮕﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ .. ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ » ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ» ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:...
-
دور همی
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1397 16:53
نمی دونم چرا حوصله ی آشپزی ندارم جاری ها دارن برای شام دورهمی برنامه ریزی می کنن اما من سکوت.... فاطمه زهرا خیلی فضول شده از در ودیوار بالا می ره نمی دونم این همه انرژی رو از کجا می یاره همسر خوابه خوش بحالش چقدر راحت می خوابه برعکس من دیشب تا ساعت ۵ صبح بیدار بودم... خیلی دوست دارم هر چه سریعتر برم خونه ی خودم خونه ی...
-
درک
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1397 03:05
چرا ما آدم ها نمی تونیم همدیگه رو درک کنیم ، البته کار سختیه اما نشد نداره گاهی اوقات فکر می کنم هنوز خوب خودم رو نشناختم و فکر می کنم هنوز نتونستم از خودخواهی خودم عبور کنم... حوصله ی کار کردن تو اداره رو ندارم دلم می خواد استعفا بدم اما شرایط زندگی اجازه نمیده ،چقدر تو خونه بودن با بچه ها بودن لذت بخشه، خوب آدم...
-
حسین
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1397 02:48
الان برای بار دوم مامان شدم یه پسر کوچولوی تپل ، چه حس خوبیه مادر شدن، چقدر دنیا برای آدم عوض می شه .... من سراز کار خودمون زنا در نمی یارم تو روی طرف یه حرف می زنیم پشت سرش یه چیز دیگه..... حسادت هم بد چیزیه خدا نکنه گریبان کسی رو بگیره وگرنه بیچاره می شه.... دلم برای پدرم تنگ شده خیلی دوست دارم منم برم پیشش... چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1394 20:19
-
قل صدق الله
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 13:46
قال رسول الله صلی الله علیه وآله : اِذَا التَبَسَت عَلَیکُمُ الفِتَنُ، کَقِطَعِ الَّیلِ المُظلِمِ فَعَلَیکُم بِالقُرآنِ . هنگامی که فتنه ها، هم چون پاره های شب تاریک، شما را در خود پیچید، برشماست که به قرآن تمسک جویید. قال امیرالمومنین علیه السلام : وَ اعلَموا اَنَّ هذَالقُرآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذی لا یغُشُّ،...
-
گذشته
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 13:36
سلام چقدر زمان زود می گذره ، باورم نمی شه اینقدر همه چیز زود می تونه تغییر کنه امام هادى علیه السلام مَن رَضِیَ عَن نَفسِهِ کَثُرَ السّاخِطونَ عَلَیهِ آن که از خودش راضى شود، ناراضیان از او فراوان شوند بحار الأنوار : ج 72 ، ص 316 شاید واقعا خدا می خواست گوشمالیم بده همه چیز خوبه بعد یهو مریض بشیم اونم ندونیم مریضی...
-
با سلام
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 16:30
الان چند ساله دیگه نمی نویسم.... ازدواج، بچه و کار............ خیلی اتفاق های جدید، دلم برای نوشتن تنگ شده بود..... منتظر نوشته های جدیدم باشید....
-
شعر
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 19:27
هر که شد محرم سر در حرم یار نماند هر که اینکار ندانست در این کار بماند
-
صبر
شنبه 12 مردادماه سال 1387 22:01
یا ایها الذین امنو وستعینوا بالصبر و صلاة ان الله مع الصابرین آیه ی 153 سوره ی بقره ای کسانی که ایمان آورده اید از صبر و نماز یاری بجویید قطعا خداوند با صابران است خدایا دلم برات تنگ شده+به نظرت مشکل کجاست!